(بدون عنوان)
آخرین انسانمیس شانزه لیزه وارد کتاب فروشی همیشگی میشود . شهرِ کتابی است با دیوارهایی بلند و دوستانی بهتر از برگ و گل بهار . از زیر ِ لباسش پرِ بزرگی روی زمین کشیده میشود . یک پر ِ ارغوانی که لابه لای...
View Articleسر بی تن
دوست داری سرت روی تَنِ چه کسی باشد ؟ دوست داری تَن اَت ، سَرِ چه کسی را داشته باشد ؟ چقدر خودت را دوست داری ؟دروغ نیست . هنوز دوره ی آخرالزمان فرا نرسیده است . . . اما میشود خیلی فراتخیلی زندگی کرد ....
View Articleبازم سیب داری؟
بازم سیب داری؟در دوره زمانه ای که کی به کیه ؟ و هر کسی دارد خرِ خودش را میراند و خوب میتازد ، میتازد و میگازد و از زرنگی اگر بختی داشته باشد هر آشغال و کاه محصولی را به خورد ِ سینمابین ها میدهد ، اتفاق...
View Articleمدال هایی بی آمیغ
پا روی چین چین ِ سنگ های بی قاعده ی فرش شده میگذاری ، پا میگذاری برای برداشتن ِ دست از مانیده چیز های هر چه که هَست . هَست های روزمره . پا که میگذاری روی چین چین ِ سنگ های بی قاعده ، نورهای معکوس ِ...
View Articleروزی که گُل های نارنجی خشک ، قرمز شدند
روی زمین نشسته ام . زمین یعنی کاشی ، نه خاکدانی پُر ریشه و جَسَد . نشسته ام . روی زمین خون شَتَک زده است . یک جوری کاشی ها خیسِ خون شده اند . در اتاقِ کناری یک نفر دارد ذره ذره میمیرد . یک نفر که...
View Articleزبان ناجی
گوشتِ حیوان را به میخ ِ بزرگی کوبید. حیوان نیمه جان بود هنوز . از خرخره اش ، خون شَتک میزد روی پرده ی چشم . مرد گفت :” تشبیه تسویه ، محاکاتِ ما شده در ترجیع بندی مکرر، هر روز و دَم دمه !” گفت و ساندویچ...
View Articleخاطرات و کابوس های یک جامه دار از زندگی و قتل میرزا تقی خان فراهانی
هدف ِ من ِ مخاطب از رفتن به تالار وحدت چیست ؟ تماشای نمایشِ خاطرات و کابوس های یک جامه دار . . . ؟ مقایسه ی این نمایش با اجرای پیشینش در ۳۸ سال پیش ؟ مقایسه ی این نمایش ( به دلیل ِ داشتن ِ درون مایه ی...
View Articleاز (من ) چه خبر ؟
از من چه خبر ؟ مدتی ست صدایم را بریده اند . نه فقط صدا ، که جان ِ صدا را نیز . تکه تکه اش کرده اند . گذاشته اند توی یخچال تا یخ بزند . به شکلِ مربع های کج و کوله . نشسته ام روی زمین ، زانوها را بغل...
View Articleهَک
هَک هَک شدم … گویی حیاتِ فرهنگى من و چیستى اَم به باد رفته است … براى میس شانزه لیزه اى که خالق اش بودم دلتنگم … براى زبانِ تیز و اشک هاى بى ترمزِ ریزش که پُشتِ آیینه میریخت ، براى نک و نالش دلتنگم …...
View Articleمیس شانزه لیزه روی درخت
الان که دارم این نامه را مینویسم تو خوابیده ای . من کُنجِ زاویه ی کتابفروشی نشسته ام . حتما میدانی کجا را میگویم ، همان کتابفروشی که بیست و چهارساعته باز است و طبقه ی بالاش مثل نشر ثالث یک کافه دارد ....
View Articleتکه های تیز
به تقدیر ، شُد قطعه قطعه ، مُثله زَن . زَن تیغ برآورد از غلاف . گفتا :" بباید که برید برید، جهید و کرد گذر از این ناف ." پس تبر اندر خموشی کشید ، دست و پا و چشم و پوست را یکجا درید . میس شانزه لیزه،...
View Articleتصادف
الان ، ساعت 3:34 نیمه شب ست . باور نمیکنم که هنوز زنده اَم و دارم تایپ میکنم . هیچ چیزی توی ذهنم نیست . اینکه نمیدانم قرار است در نهایت چه قصه ای سر هم بندی کنم و این جا بگذارم . فقط میدانم پشت گردنم...
View Articleسوزن های زیر کاه
نخوابیدم که بیدار شَوم . فقط چشم هایم را باز کردم . روی کاناپه ی آبی رنگم گیج میزدم . توی خانه ، شتر با بارش گُم میشد . نمیدانم ساعت چند بود . از جایم به زور بلند شدم . کتاب ( ملت عشق ) از رویم افتاد...
View Articleمهرگیاه
میس شانزه لیزه، توی دکان ِ عطاری نشسته بود . نشسته بود روی صندلی راکینگ چیر . صندلی راکینگ چیر تکان میخورد و مثل ِ ننو عقب و جلو میرفت . میرفت که چشم هایش هَم برود ، که بخوابد ، عطار پرسید :" هی ! زن !...
View Articleانگشت ِ آز در چشم و چال اینستاگرام
اندر احوالات ِ آز !میس شانزه لیزه جامه ای نو تَن بکرد ، سرتا پا ، پوششی لاستیکی ، بی هیچ منفذی ، روکشی کاملا چسبناک و امن با پوست ! بعد از این جامه تن کردن ، به لطف و سعی استادش جناب ِ اوستا همه فَن...
View Article1395
و اینگونه شُد که اولین نبشته ی یک هزار و سی صد و نود و پنج ِ ماه در پنج ِ صبحگاهِ سه شنبه ، سوم فروردین ماه به رشته ی تحریر در آمد . همینک که انگشتانم روی کلیدهای الفبا حرکت میکنند نمیدانم از چه...
View Articleملت عشق
ملت عشقملت عشق ، نوشته ی الیف شافاک با ترجمه ی ارسلان فصیحی از نشر ققنوس وارد بازار کتاب شد. این رمان پانصد صفحه ای تاثیرِ کتابِ ( ملت عشق ) بر زنی به نام اللا است . ملت عشق ، در واقع نوشته ی عزیز...
View Articleابد و یک روز
ابد و یک روزچرا به دیدن ِ ( ابد و یک روز ) میروم ؟ آیا برای تبلیغات ِ شبانه ی شبکه ی غول آسای اینستاگرام است ؟ آیا (ابد ) و پیمان معادی یک جوری به هم ربط دارند ؟ مثلا پیمان معادی به طور ابدی در ذهنم...
View Articleمرد کیست و به چه چیزی مرد میگویند ؟
حاضرم بخاطرِ تو چمدانم را زمین بگذارم . . . تا اَبد و همین جا دستت را بگیرم و چشم بدوزم به نگاهت . . . تا اَبد ، از بس که جاذبه اَت - که از توی خون و نگاه و تن و پیکره ات ، نحوه ی ایستایی و ظاهرت ، از...
View Articleچگونه با هومن خلعت بری میتوان ( اول ) شد .
اینکه چطور سر از آکادمی موسیقی گوگوش در آوردم ، خودش مثنوی هفتاد من است ، اما اینکه چطور نفر اول شدم و داستانم به این جا کشید را باید گفت ، چون من که همین طور الکی الکی نفر اول نشدم که بگم یه هو دری...
View Article