دیدن ِ نمایشی از ( سوفوکل ) ِ عزیز ِ همه ی اهالی نمایش ِ دنیا ، نه تنها خالی از لطف نیست ، بلکه یک جوری از واجبات است . این روزها اجرای آژاکس که دراماتورژی و کارگردانی آن به عهده ی محمدرضا سمیع فر است ، برایم مرور ِ اساطیر ِ یونان ِ باستان و یادآوری همه ی درس های دوره ی دانشگاه بود ، منبع و منشا استخراج باقی نمایشنامه ها ، یادآوری تابو ها و طلسم ها ، قهرمانان ، پروتاگونیست ها و آنتاگونیست ها . . . پیش از توضیح در مورد نمایش ، مختصری از آژاکس و آنچه به یادم مانده بود را ذکر میکنم ، از همه ی قهرمانی ها و سفرها و اتفاق هایی که برای آژاکس افتاده بود ، مرگ او بیش از هرچیز در ذهنم تا به امروز باقی مانده بود ، چگونگی مرگش ، اینکه او خود را روی شمشیرش می اندازد و از استیصال و عذاب خود کشی میکند ، عذاب و استیصالی که از آتنا و از وهمی که بر او چیزه گشته بود . این تصویر برای من در ذهن به یادگار مانده بود . برای دیدن ِ نمایشی که این ذهنیت را بصری میکند به دیدن ِ نمایش ِ آژاکس رفتم . این نمایش در کمترین سر و صدا و بوق زدنی در هزیمت در سکوتی مظلومانه ، همچون بیشتر اجراهای تئاتر سرزمین ِ هنری مان ! ، در سردابی اجرا میشود که تا به امروز و اینک به لطف ِ روزنامه نگاران ِ عزیز مطلبی پیرامونش نوشته نشده است .
نمایش در ( خانه ی نمایش آو ) اجرا میشود . در سردابی . بعدگذر از میان بازیگرانی که زمزمه هایی زیر لب میکنند ، سر جایت مینشینی ، سرداب بوی نمناکش را به تو تحمیل میکند ، همین طور نوری که میبینیم ، سرمای آنجا ، فضایی ست که با تو نزدیک و دم دستت است ، دور و در دور دست ها و بیست متر آن سو تر از آوانسن نیست . برخلاف تصورم ، این نمایش از بدو شروع روایت مدار است و سپس روایت به نمایش در می آید ، روایت ِ کسانی که به نحوی با آژاکس درروزهای آخر عمرش در ارتباط بودند ، از آتنا گرفته تا تکمسا و آگاممنون . . . اودیسه و ... همه با حضوری پر رنگ و دیالوگ هایی که از متن ِ نمایش ِ اساطیری بیرون می آید اما واقعا به طور مشخص دراماتیزه شده شنیده میشود و جز شنیده شدن در همان فضای سرداب تو را به شوریدگی آژاکس میبرد . آژاکس قربانی طلسمی شده ، بعد از دگرگون شدن احوالش و کارهایی که میکند ، پشیمان میشود و برای راحت شدن از عذاب خودش را میکشد . سپس بر سر خاک کردن ِ تن او ، مثل دیگر نمایش های یونان باستان قصه ای پدید می آید که در این نمایش با استیلیزه کردن همه چیز به سادگی روایت میشود .
بعد از دیدن کار گپ و گفت کوتاهی با کارگردان گروه میکنم ، در نهایت میبینم چقدر آدم های روزنامه نگار ما بی رحم هستند اما خود کارگردان با مهربانی و آرامی از این قضیه میگذرد . سمیع فر میگوید : " همیشه آرزو داشتم یک روز آژاکس را کار کنم و خب شرایطش پیش نمی آمد ، با توجه به وضعیتی که در تئاتر هست و سالن ها و محدودیت ها آسان نبود . . . و وقتی که سالن آو را دیدم متوجه شدم ستینگ سالن با آن چیزی که در ذهنم هست خیلی جور هست . . . متن را نزدیک چهار یا پنج بار بازنویسی کردم ، اجرای اصلی حدود 120 دقیقه میشد و ممکن بود خسته کننده شود ، پس دراماتورژی ش کردم وخواستم از تکنیک هایی که خودمون داریم مثل نقالی ، بیایم آژاکس را توسط آدم های مختلف ، و روایت هایشان ببینیم که یک جور فلک بک و فلش فوروارد داشته باشیم . به این شکل اتود زدیم . . . حدودا از اردی بهشت و خرداد تمرین داشتیم و شهریور ماه بازبینی داشتیم . . . آژاکس را به شکل امروزی در نیاوردم چون با رنگ و لعاب و ذات اصلی اون نمایش در ارتباط نیست . . . مطلب اصلی حاکم بر این نمایش ( جا به جایی قدرت است ) همان ( شمشیر ) که به گردن شخص دیگری آویخته میشود . میتوانست به صورت امروزی هم باشد . . .کما اینکه این اتفاق این روزها می افتاد . .. اما من دوازده سال از تئاتر دور بودم . سال هفتاد تئاتر را شروع کردم گذر این سالها باعث میشد ببینم یک شکلی از نمایش که میپسندیدم کمرنگ و کمرنگ و کمرنگ تر شده . البته نمیخوام بگم که همه ی کارها باید کلاسیک اجرا شود ، در خیلی از جاهای دنیا ممکن است در یک سالن یک اثر از شکسپیر اجرا شود به صورت کلاسیک و در سالن کناری و کناری اش همان اثر به صورت ِ امروزی و مدرن اجرا شود . من سعی و تلاشم این بوده که این اتفاق در یک اشل کوچک تر بی افتد . فکر میکنم سعی و تلاشم را کردم که بیایم آشتی بین مخاطبان ایجاد کنم که دیالوگ ها به همان صورت اما کمی ساده تر روایت شود و مخاطبان با آن ارتباط برقرار کنند . . . ما نه شب دیگر بیشتر اجرا نداریم و امیدوارم متضرر نشویم . ببینید تا وقتی که گروهی اسپانسر ندارد و این اتفاق ها رخ نمیدهد . . . یعنی حتی ما سالن تمرین نداشتیم . . . تا وقتی این مشکل ها هست کار کردن دشوار است . ما در همین شرایط تمرین کردیم . "
بازی بازیگران این کار را دوست داشتم ، کارگردانی را و موسیقی و نورپردازی را که در نهایت سادگی ، روایت قصه ای کهن داشت .
دوستانی که آژاکس را ندیدند برای دیدن این نمایش فرصت چندانی ندارند بلیط را ازتیوالتهیه کنید یا از خود ( آو) به آدرس :
به نشانی : میدان فاطمی، ابتدای شهید گمنام، خیابان جهانمهر، پلاک ۲۶ / تلفن: ۸۸۰۲۱۶۴۶ - ۰۹۱۹۵۶۵۳۹۳۵
***
در نهایت درد و عذابی که آژاکس کشید و موجب مرگش شد شبیه اتفاق هایی ست که این روزها سر خودمان می آید ، در ابهامات ِ اتفاق های اطرافمان هستیم و یا در چنگال طلسمی گرفتار دور باطلیم و گاهی کارهایی از ما سر میزند که وقتی به خودمان می آییم پشیمان میشویم . شاید اتفاق هایی شبیه ماجرای گروه یلو داگز افتاد . یا شاید وقتی از خشمی از سر حسادت یا استیصال خود و دیگران را زخم میزنی و وقتی آرام میشوی چو نسیم ، از کرده ی خود پشیمانی و سر انجام خود را میزنی حال آنکه قضیه از فتنه ی دیگری بلند است . از اینکه جامعه یا فشارهای اطرافت میتوانند جنون را به معنای واقعی کلمه بر تو چیره کنند .