هیپوفیز
بازنویس و کارگردان : کورش نریمانی / از نمایشنامه ی (( دختر یانکی ))
نوشته ی نیل سایمون ، ترجمه ی شهرام زرگر
بروشورِ کار ، سورمه ای رنگ است ، با تصویر دِسَن شده ای از دو مرد که دستهایشان را به یکدیگر نزدیک میکنند ، کلمه ی ( هیپوفیز) به رنگ ِ زرد نوشته شده ، وارد سالن میشوم . سالن ، سالن ِ استاد فرهادناظرزاده ی کرمانی ست . به دکور نگاه میکنم تا ذهنم را در تخیلی ساختگی فرو ببرم ، نمایشنامه ی دختر یانکی را نخوانده ام . سمت راست صحنه ، پر از مجله و قوطی کاغذ است ، میزی که با همین مجله ها درست شده و رویش یک دستگاه تایپ یا ماشین نویسی ست . وسط صحنه به سمت ِ چپ ، یک مبل بزرگ قرار دارد که پشتش ، کیسه بکس قرمز رنگی آویزان شده است . و البته در چپ ترین نقطه ی صحنه پلکانی میبینیم که از پشت ِ میز ِ کاری که رویش پر از تلفن هست میگذرد . یک در رو به رو قرار دارد . با دیدن ِ دکور متوجه میشوم با خانه رو به رو نیستم ، یعنی فضای خانه در این دکور محسوس نیست . با ورود اندی ( بهرام افشاری ) با قد بلندش و لباسی که مشخصه ی تبلیغ است ، متوجه میشوم مکان باید یک جوری به کارهای نوشتنی ، تجاری ، تبلیغاتی مربوط شود ، یک بیلبورد دستش است . مرد بلند قد ی را رویش کشیده اند که کنارش مرد کوتاه قدی ایستاده ، نورمن ( هوتن شکیبا ) با موهایی آشفته ، لباسی بی قواره و فلاکت بار و عینکی وارد صحنه میشود و شروع میکنند به ذکر و خیر دیالوگ . . . متوجه میشویم که با یک مکانی رو به روهستیم مثل دفترمجله ، مثل ماهنامه ها و انتشاراتی هایی که این روزها در کشور خیلی عزیزمان در خانه و اتاق های زیر پله به زور نفس میکشند . . مکان چیزی شبیه همان جاست ، جایی شبیه همین دفتر ماهنامه ها ی خودمان ( البته نه همه شان ) ، نویسنده که مغز ِ متفکر ِ این نشریه ی هیپوفیز است ، نورمن عزیز ، جای چند نفر فکر میکند و مینویسد و البته نشریه در حال فروپاشی ست . اندی هم برای پرداخت اجاره خانه اش مجبور است کیسه بوکس و موش آزمایشگاهی خانم صاحب خانه اش شود و مدام کتک بخورد .
همه ی نظام ِ فروپاشی ، به سبک منسجمی نشان داده میشود . تماشاچی ها میخندند اما بنده خیلی دلم میخواهد گریه کنم . یاد روزهای بولتن جشنواره ی تئاتر می افتم و پول نگرفتن ها و بالا پایین رفتن ها و سر آخر ننوشتن اسم زیر متن ها و . . . هیچی ! این پیوستگی و چسبندگی در بازنوشت به گمانم بی ربط به روزگار خودمان نیست . این حفظ وحدت عناصر تئاتری در باریک بینی شدید . . . البته که تلخ ترین حرف ها با طنازی ادا میشوند و زهر بر دل ِ آن کس که فهمید جا خش بکرد ! بگذریم . . . این دو بیچاره اندی و نورمن داشتند به فروپاچی خودشان ادامه میدادند . . . به جای پیامگیر حرف میزدند . به جای حسابدار و . . . صورتشان را با سیلی و مشت و لگد سرخ نگه داشته اند و حفظ آبرو میکنند . نویسنده غذای سگ میخورد و دهانش بوی بد غذای سگ میدهد . . . از بی پولی . . . چیزی که امروز فشارش بر جامعه ی ما سوار است . ( منظورم از جامعه کسانی نیست که پورشه سوار میشوند و برای تعطیلات عید قرار است اروپا بروند و خیرشان به جایی نمیرسد و پولشان دزدی ست و 100 سال عمر میکنند خیر منظورم جامعه ی واقعی است نه انسان ها ی پلاستیکی و انگل ها ) ، ( البته که انگل ورمان داشته است ! ) . . .بگذریم . . . اتفاقا چرا هیپوفیز؟ این مجله قصد دارد بگوید چرا و چگونه کوتاه مانده اید و با ترشح غده و فعالیت هیپوفیزی میشود بلند و دکل شوید . خوشگل . . . چیزی که سینمای بوتاکس خور و ژل تزریق کن ما به خورد تفکر زیبایی شناسی مردم داده است . . . .زیبایی چیست ؟ باز هم بگذریم از بس مسائل زیاد است باید مدام گذشت تا به نمایش رسید . . . میگفتم این دو اندی و نورمن زندگی میکنند که سوفی ( نگار عابدی ) ساکن واحد رو به رویشان میشود او که یک ورزشکار بوکس است و در قد و قامت و سایز کاملا بی همتاست برای خوش آمد گویی و سلام و احوالپرسی به این دو بیچاره سر میزند . سر زدن همانا گرفتار شدن ِ دل نویسنده ی بیچاره همان . او که موهایش را آرایشگر سگ میزند و دهنش بوی غذای سگ میدهد و لباسش به تنش زار از این دختر مثل سگ خوشش میاید . . . دختر که برای حفظ زیبایی اش و سایزش حاضر است جان بدهد هیچ علاقه ای به نورمن بیچاره نشان نمیدهد تا اینکه اندی سوفی را وا میدارد که با لبخندی این دل صاب مرده ی نورمن را از تب و تاب بی اندازد که او آرامشش را حفظ کند بلکه مجله سقوط نکند . از زاویه ی دیگر . . .سوفی هم یک بیچاره است در لباسی آراسته او که آرزوی قهرمانی دارد ، دوپینگ کرده و در ذهنش عاشق ستاره ی سینمایی ست که نیست . یک سیاهی لشکر . . . تنهاست و غذایی که میخورد از تاریخ گذشته است . برای امرار معاش به پیرتر ها تکنیک ورزش یاد میدهد . مثلا همین همسایه ی نورمن و اندی . . .همان صاحب خانه ی اندی که او را موش آزمایشگاهی تمریناتش کرده است . او هم که هیچ وقت نمیبینیم بدبخت است . . . از افسردگی به چه کسی پناه برده و به چه ورزشی . . . حتی مرد طلبکار ی که زنگ میزند . . . پولش را خورده اند . یک جامعه ی بی عشق ِ پر از چاله چوله را با خنده ی تماشاچی میبینم و هرگز لبخند نمیزنم .
بعد از پایان نمایش ، فکر میکنم ، چقدر داریم سقوط میکنیم و چقدر باید خودمان را نبینیم . . . ظاهرا نمایش خنده آور است . . . خنده دار هم هست . میتوانیم کمدی رفتار یک جور تئاترپوچی در زروق مضحکه را دید .
امیدوارم تماشاچی این نمایش پیش از هر خندیدنی یک کمی فکر هم کند .
اجرای این نمایش تا اواخر اسفند 1392- هر شب ساعت 20 / تماشاخانه ی ایرانشهر/ سالن استاد ناظر زاده ی کرمانی روی صحنه است .
برای خرید بلیط به صورت اینترنتی به آدرس تیوال در (اینجا ) مراجعه کنید .