نگاه ِ ساده و نقد ِ موشکافانه و ظریف ِ ( رادیو کوچه ) به کتاب ِ نامبرده حسین سرشار در لینک زیر قابل روئیت است و یا برای خواندن آن به ادامه ی مطلب رجوع کنید .
اولین روایت ِ مکتوب از هنرمندی یگانه و مهجور
مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد، نظرهای مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشتههای این بخش دارید میتوانید برای ما ارسال کنید. این مطلب بدون ویرایش رادیو کوچه منتشر میشود.
مقاله وارده / امید رها
حسین سرشار از جمله هنرمندان معاصری است که از بسیاری جهات، چه در زمان حیاتش و چه پس از آن، در حق او بسیار کم لطفی شد و کمتر قدرِ آن چه که شایسته اش بود را دید. در حقیقت او هنرمندی بزرگ و شاید کم نظیر در حوزه فعالیت خودش یعنی اپرا بود که سرنوشت غم انگیزی داشت. سرگذشت غم انگیز حسین سرشار من را به یاد رمان سمفونی مردگان اثر عباس معروفی و شخصیت آیدین در آن می اندازد و نیز تداعی این نکته که ایران بعد از انقلاب، خواسته یا ناخواسته، مدفن استعداد های هنرمندان بی شماری شد.
از همین روست که انتشار کتابی در مورد مرحوم سرشار را باید به فال نیک گرفت و اهتمام گردآورنده ی آن را ستود که در شناساندن بیشتر این چهره ی ماندگار هنر و فرهنگ ایران اولین قدم را بر داشته است. کتاب «نامبرده، حسین سرشار» تالیف ساناز سیداصفهانی-ـ داستان نویس، روزنامه نگار و بازیگر تئاتر ـ مجموعه گفتگو با هنرمندان مختلف در حوزه ی سینما و موسیقی است. در این کتاب هنرمندانی چون سیامک شایقی، پری زنگه، شهلا میلانی، امیر اشرف آریان پور، یارتا یاران، محمدعلی کشاورز و … در مورد زندگی شخصی و هنری مرحوم حسین سرشار ـ خواننده اپرا و هنرپیشه ایرانی ـ که در اواسط دهه ی هفتاد درگذشت سخن گفته اند[1].
در این کتاب جای خالی مصاحبه هایی با همسر و دختر سرشار، داریوش مهرجویی و ناصر تقوایی بسیار احساس می شود. البته نویسنده در مقدمه کتاب به علت ملال انگیز برخی از این کاستی ها اشارتی کرده : “بماند کسانی که امانم را در این راه گرفتند و میلیونی مطالبات مبلغ های هنگفتی را می کردند که به مناسبت مصاحبه باید شخصا و از جیب خودم می پرداختم! کسانی که نامشان را نمی برم.شاید بد نباشد بگویم که حتی برای اینکه از استاد بزرگی بخواهم که اندکی وقتش را به من و برای حسین سرشار بدهد مجبور شدم روی چمن های موزه ای زانو بزنم و التماس کنم… به خصوص هنگامی که با خانواد ه ی ایشان (حسین سرشار) روبه رو شدم و متاسفانه برخوردی که انتظار داشتم را ندیدم و این دلسرد کننده بود.” (ص ۶)
ممیزی های موجود برای نشر این اثر منجر به آن شده که ساناز سیداصفهانی قید انتشار کتابش را در داخل ایران بزند و این کتاب در بازار ایران موجود نباشد تا مخاطبان بیشتری از آن بهره ببرند
این کتاب در برگیرنده ی نکات قابل توجهی از زندگی حرفه ای سرشار به خصوص در حوزه ی موسیقی است اما همزمان برش های غم انگیزی ازنیمه ی دوم زندگی سرشار در لا به لای گفتگوها مشاهده می شود. به خصوص برخوردهای ناپسندی که برخی ناهنرمندان با وی بعد از انقلاب کردند و به تصویر کشیدن عقده گشایی مردمانی کوته فکر که در جایگاهی که شایسته ی آنها نبود قرار گرفته بودند. در این کتاب از زبان شهلا میلانی می خوانیم:
“… بعد از انقلاب ایشان را آوردند در کُرنشاندند، یعنی ایشان را بردند که در ردیف کسانی که یک زمانی پشت ایشان می خواندند گذاشتد…. این برای بعضی افراد فرصتی شد که عقده هاشان را خالی کنند. چه در واقع به استهزا با ایشان برخورد کردند فُرم صداشان را دست میانداختند… همه ی اینها از ضعفِ افراد بود از فرهنگ پایینشان بود…” ( ص ۵۷ و ۵۸)
در ادامه ی این گفتگو می آید که:
” – (با تعجب می پرسم) و تصمیم چه کسی بود که حسین سرشار در کُر بخواند؟!
- نمی خواهم اسمشان را بیاوریم. ایشان هم در آلمان دوره ی اپرا را گذرانده بودند… این آقا واقعا مار زخمی بود و نفرتش را به هر کسی که در شاخه ی آواز کار می کرد ابراز کرد و نیشش را زد. بعد از انقلاب هم آمدند و رئیس همین قسمت شدند…” (ص ۵۸)
یکی از مفصل ترین مصاحبه های این مجموعه با یارتا یاران انجام گرفته است که به نکات جالبی در مورد علایق، مسافرت ها و زندگی خصوصی سرشار اشاره شده است. اما موضوعی که شاید بسیار در این مصاحبه به چشم آید تاکید چندین باره ی یارتا یاران بر این نکته است که وی صمیمی ترین دوست سرشار بوده. به طور نمونه:
” چون من نزدیک ترین دوست سرشار در تمام عمرش بودم، فکر نمی کنم سرشار دوستی مثل من داشته باشد و اصلا دوستی داشته باشد، به جرات می توانم بگویم خودم دوستی مثل سرشار نداشتم ( ص۱۵۶ و ۱۵۷)… سرشار جزیی از خانواده ی ما بود (ص ۱۷۳)… سرشار جزو کسانی بود که بی اغراق بگویم روزی نیست که ازش حرف نزنم و یادش نکنم. اصلا امکان ندارد…همسرش، همه ی بچه های تالار، نزدیکانش این را می دانند که سرشار هیچ دوستی مثل من نداشت. من سفرهای زیادی با سرشاررفتم با اتوبوس (ص۱۸۴).”
با خواندن سطور فوق و موارد مشابه این سوال شاید برای مخاطب پیش خواهد آمد که اصولا چرا یارتا یاران از زمان فوت سرشار تا به امروز ( و یا حتی در زمان حیات وی) هیچ فعالیت موثری در زمینه ی شناخت و معرفی وی انجام نداده؛ نه مجموعه ی عکسی، نه نوشته ای و نه …
با تمامی اوصافی که برای این کتاب رفت، مانند هر اثری نقدهایی بر این کتاب وارد است. چه بر محتوای آن و چه بر ظاهر کار!
ازمهمترین نکات مورد نقد در مورد این کتاب عدم وجود زندگی نامه ای مبسوط و مناسب از حسین سرشار است؛ اگر چه یکی از فصل های آغازین کتاب “بیوگرافی حسین سرشار به روایت همسرشان” است، اما با توجه به این نکته که در مورد حسین سرشار آثار مکتوب چندانی وجود ندارد بهتر بود که برای اطلاع بیشتر خوانندگانی که با وی آشنایی کافی ندارند جزئیات بیشتری از زندگانی ایشان نیز در اختیار خواننده قرارمی گرفت. جزئیاتی درمورد فعالیت های سینمایی، زندگی شخصی و حتی درگذشت ایشان. این فصل مذکور از کتاب صرفا اطلاعاتی در مورد فعالیت های موسیقیایی و دوره ای از زندگی حسین سرشار در قبل از انقلاب را شامل می شود.
این کتاب در برگیرنده ی نکات قابل توجهی از زندگی حرفه ای سرشار به خصوص در حوزه ی موسیقی است اما همزمان برش های غم انگیزی ازنیمه ی دوم زندگی سرشار در لا به لای گفتگوها مشاهده می شود
عدم وجود هیچ گونه عکسی در این کتاب از جمله نقص های این کار ارزشمند است. به طور مثال در چندین مصاحبه تاکید بر وجود عکس هایی حائز اهمیت از حسین سرشار شده اما متاسفانه درکتاب هیچ کدام از آن عکس های مورد ذکر وارد نشده است. به طور نمونه در صفحه ی ۳۰ کتاب که به مصاحبه با هوشنگ گلمکانی اختصاص دارد سوالی چنین پرسیده شده است :
”ایشان طی یک سال و دو سال از این چهره (عکسی که خود هوشنگ گلمکانی گرفته را نشانش می دهم) به این حالت تغییر کرده است ( عکس رضا رخشان) برای شما عجیب نبود که چطور ایشان این همه لاغر و مریض و عوض شده اند؟”
شاید برای نگارنده ی این مطلب و سایرینی که اخبار مربوط به حسین سرشار را پیگیرانه در زمان حیاتش هم دنبال می کردند اشاره ی فوق به عکس های مذکور ملموس باشد اما چه بسا بسیاری از خوانندگان ندانند که منظور خانم سید اصفهانی دقیقا به کدام عکس هاست و چه تغییراتی در حسین سرشار منظور ایشان بوده است. چه خوب بود که هم برای فهم بهتر و تاثیر گذاری بیشتر مطلب و هم برای جذابتر کردن کتاب این عکس و یا عکس های دیگری به این کتاب اضافه می شد.
یکی از غم انگیزترین و تراژیک ترین پرده های زندگی مرحوم سرشار مرگ راز آلود و زودهنگام وی بود. علیرغم آنکه مولف کتاب در در اکثر مصاحبه هایی که انجام داده سعی کرده علت و چرایی آن را پیدا کند اما در مجموع بازهم گره ای از این معما باز نشده است.
از ضعف های غیر محتوایی کتاب طراحی جلد آن است، چه از نظر طرح گرافیکی آن و چه از نظر انتخاب عکسی نه چندان در خور از حسین سرشار برای استفاده روی جلد کتاب که یکی از عوامل جذابیت زا برای مخاطب عام و غیرحرفه ای کتاب است.
افسوس که ممیزی های موجود برای نشر این اثر منجر به آن شده که ساناز سیداصفهانی قید انتشار کتابش را در داخل ایران بزند و این کتاب در بازار ایران موجود نباشد تا مخاطبان بیشتری از آن بهره ببرند.
کتاب “نامبرده، حسین سرشار” توسط انتشارات اچ اند اس در ۲۰۸ صفحه منتشر گردیده که به گردآورنده ی آن به خاطر انتخاب این موضوعِ کمتر پرداخته شده اما جذاب باید تبریک و دست مریزاد گفت و دیگران را دعوت به خواندن آن کرد!
این وجیزه را با نوشته ی پشت جلد کتاب “سمفونی مردگان” به پایان می برم: “[سمفونی مردگان] حکایت شوربختی مردمانی است که مرگی مدام را بر دوش می کشند و در جنون ادامه می یابند… و با این همه پرسش برخاسته از این متن تا همیشه برپاست؛ پرسشی که پاسخ در خلوت تک تک مخاطبان را می طلبد: کدام یک از ما آیدینی پیش رو نداشته است، روح هنرمندی که به کسوت سوجی دیوانه اش درآورده ایم، به قتلگاهش برده ایم و با این همه او را جسته ایم و تنها و تنها در ذهن او زنده ماندهایم.”
١- برخی منابع تاریخ درگذشت حسین سرشار را سال ۷۴ وبرخی ۷۵ اعلام کرده اند. اما به طور یقین ایشان در سال ۷۴ گم شدند که بعدها جسد ایشان پیدا شد که بر اثر تصادف در آبادان درگذشتند.